Tuesday, December 21, 2004

شب يلدا

اولين سال بود كه شب يلدا تنها بوديم. بچه ها فكر مي كردن سفر هستيم و ما هم نتونسته بوديم باهاشون تماس بگيريم. هميشه شب يلدا با دوستان دور هم جمع بوديم و شب يلداهامون با همه شباي سال فرق مي كرد ولي اون سال ...
ديگه غروب شده بود، پكر و بي حوصله نشسته بوديم لبه تخت و نگاهمون روي تلفن كه شايد زنگ بزنه و ... بچه ها بيان و ... ولي دريغ. با خودم فكر كردم امسال شب يلدامون هم مثل همه شباي ساله
كنارم نشسته بود، سرمو بلند كردم و به چشاش نگاه كردم ، سرشو بلند كرد و به چشام نگاه كرد. يه لبخند، يه بوسه... كنارم خوابيده بود، يه شب يلداي فراموش نشدني.

عزيزم مطمئنم كه اون شب رو خوب به خاطر داري.

اين دومين شب يلدايي بود كه در تنهايي سپري شد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home