Friday, December 31, 2004

عروسي نادر

تا نيمه شب زدن و كوبيدن و رقصيدن بدون اينكه خسته بشن و من چشام پر شد و دلم پرتر و شنيدم و گفتم و خنديدم و هيچكس نفهميد در من چه غوغايي برپاست. چه مرگم بود؟ چي مي خواستم؟ چرا پكر بودم؟ لعنت به اين زندگي كه همه چيزش مايه عذابه. تا تو خونه هستم و تو حال خودمم كه هيچ ولي به محض اينكه توي جمع قرار مي گيرم...

خدايا آخه چرا؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home