Tuesday, June 14, 2005

فرار

در كوير بيرون از ديوار خانه، پشت حصار ده هيچ نيست. صحراي بيكرانه ي عدم است؛ خوابگاه مرگ و جولانگه هول. راه، تنها به سوي آسمان باز است. آسمان، كشور سبز آرزوها، چشمه ي مواج و زلال نوازش ها، اميدها و... انتظار! انتظار!... سرزمين آزادي، نجات، جايگاه بودن و زيستن، آغوش خوش بختي، نزهتگه ارواح پاك، فرشتگان معصوم، ميعادگاه انسانهاي خوب؛ از آن پس كه از اين زندان خاكي و زندگي رنج و بند و شكنجه گاه و درد، با دستهاي مهربان مرگ، نجات يابند! ( دكتر علي شريعتي)

دلم مي خواد زودتر امتحانم رو بدم، يه روز ماشين رو بر دارم و بزنم به كوير. تنها.

ديگه حتي نمي تونم تشخيص بدم كه اون چيزي كه در درونم غوغا به پا مي كنه عشقه يا نفرت؟؟؟؟؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home