Wednesday, May 18, 2005

امروز خواهر كوچيكه رو كه بردم كلاس يك ساعت و نيم اون وسط الاف بودم تا تعطيل بشه. گفتم تا مشكل اينترنتم حل بشه فعلا خودمو برسونم به يه كافي نت و خودم رو بسازم. از يكي دو نفر پرسيدم اون دورو برا كافي نت هست؟ كه حتي نفهميدن من به چه زبوني صحبت مي كنم . يه پيتزايي ديدم گفتم اينا كه غذاهاي غرب زده به خورد مردم مي دن حتما از اين مكانهاي فساد هم خبر دارند وارد شدم ديدم فقط يه پسر بچه اينقدري( فوقش پنجم دبستان) نشسته و ريلكس داره ساندويچش رو گاز مي زنه تا من بيام صاحب مغازه رو توجيهش كنم كه كافي نت خوردني نيست گفت: تو بوستان يكي هست. گفتم دمت گرم. از بچه شرا بود كه مامانش امون نداره از دستش.

نتيجه اخلاقي: يه بچه باهوش به صد تا آدم بزرگ خنگ ميارزه. بچه ها رو دست كم نگيريم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home