Thursday, April 27, 2006

آدماي با ارزش دور و برمون رو ببينيم

از اون روزايي بود كه نمي دوني با خودت چي كار كني؟ نمي دوني چته؟ نمي دوني به كي فحش بدي؟ نمي دوني با كي حرف بزني؟ نمي دوني چي مي خواي؟ اصلا هيچي نمي خواي...حوصله هيچ چي رو نداري. از همه بيشتر حوصله خودت رو نداري. حتي حوصله عذاب وجدان گرفتن بابت درسا رو هم نداري. حتي آنقدر دل و دماغ نداري كه به كتابايي كه نگات مي كنن زبون در آري! فقط نگاشون مي كني. عاقل اندر سفيه! و تو دلت مي گي: آخه شماها از زندگي چي مي دونين؟!

ساعت 5/5 عصر بود و سيگار و بارون و... نميدونم چرا ياد سميعه افتادم. يهو احساس كردم چقدر دلم مي خواد چند روز برم شمال. شمال يه حالتي داره كه آدم همه چيز رو اونجا فراموش مي كنه. اما خيلي جدي بهش فكر نكردم.

اومدم تو به قصد تلفن كردن به پريسا خيلي وقت بود ازش بي خبر بودم در ضمن اينكه مي خواستم حال باباش رو بپرسم. ولي از بخت بد اشغال بود. سميعه رو گرفتم. خيلي اميد نداشتم از سر كار برگشته باشه ولي در كمال نااميدي تلفن رو جواب داد. قصدم فقط احوال پرسي بود و اينكه با يه كسي كه هم دوسش دارم و هم با زندگيم خيلي فاصله داره صحبت كنم. نمي دونم چي شد كه كار به مختصري درد دل و شرح و بسط اوضاع و احوال كنوني كشيد و خلاصه كلام اينكه ديد در چه حاليم.
ميديدم كه چطور داره سعي مي كنه حرفايي بزنه كه حال و هوام بهتر شه. كه قانعم كنه هيچي مهم نيست و من خودمو بي دليل اذيت مي كنم ...بهش گفتم كه دوست دارم دو روزي بيام شمال. خيلي خوشحال شد و كلي اصرار كرد كه حتما برم و منم گفتم كه اگه شد شايد يه سر اومدم.
سعي كردم با خنده و مسخره بازي خداحافظي كنم. دلم نمي خواست فكر كنه حالا ديگه چقدر اوضام ناميزونه. وقتي صحبت مي كرديم عليرضا(همسر سميعه) خونه نبود
نيم ساعت بعد يه sms از عليرضا داشتم با اين مضمون:
«
سلام. چن تا smsهست كه اونا رو save كردم گاهي كه دلم مي گيره يه سري بهشون مي زنم، سميعه زياد توضيح نداد ولي فكر كنم دلت گرفته.
advice:
GODISNOWHERE... this can be rea az " GOD IS NO WHERE " or : " GOD IS NOW HERE" everything in life depeds on how you look at them.olways think positive!!
احتمالا تو هم چند تا داري يه سري بزن، جواب مي ده.»

و بعد شروع كرد از اخوان و غيره برام شعر نوشتن و فرستادن.. هر چند خوندنشون بغض چند روزه م رو تركوند ولي احساس بهتري بهم داد. حس اينكه هنوز كساني هستند كه...

و ضمن تشكر جواب من بهش فوروارد كردن اين sms از ته دل بود :
دوستاي خوب مثل ستاره ها هستن. حتي وقتي نمي بينيشون، خيالت راحته كه سر جاشون هستن...

همه اينا رو نوشتم كه يادم بمونه آدماي با ارزشي رو كه گاه فراموششون مي كنيم .

سميعه و عليرضاي عزيز اميدوارم هميشه در كنار هم زندگي خوبي داشته باشيد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home