كتاب و كتاب خواني
مثل اينكه قسمت نيست اين سفرنامه شمال ما بره رو آنتن . صبح روز آخري كه شمال بودم تنها بودم و فرصت هم داشتم. نشستم و نوشتم. ولي از روزي كه اومدم حوصله ام نيومد تايپ و پستش كنم. نمي دونم چرا نمي شد؟ آخر آنقدر موند موند تا كپك زد و منم بي خيالش شدم. ولي دوست داشتم بعضي حس هاي اين سفر رو نگه دارم. شايد هم چون خودم از ادبياتش خوشم نيومده بود و حس ويرايش هم نبود به اين روز افتاد. به هر حال شايد بعدا فرصتي شد و يه جايي چپوندمش.
خدا رو شكر اين نمايشگاه كتاب هم بالاخره تموم شد. تحمل كردم تا تموم شد !
نه ، نرفتم ! امسال حس هر چيزي بود جز نمايشگاه كتاب. آخه تو نبودي...
خدا رو شكر اين نمايشگاه كتاب هم بالاخره تموم شد. تحمل كردم تا تموم شد !
نه ، نرفتم ! امسال حس هر چيزي بود جز نمايشگاه كتاب. آخه تو نبودي...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home