باز هم كابوس
ديشب خيلي بد خواب مي ديدم. خيلي بد. به قدري روم اثر گذاشته بود كه صبح اومدم و نوشتم. لحظه لحظه اش رو تصوير كردم و دلهره اش رو ولي... ولي الان كه اومدم پستش كنم به نظرم اومد احمقانه است كه همچين چيزي رو بخوام اينجا نقل كنم و خاطره اش رو حفظ كنم...
امروز صبح بعد از اينكه بيدار شدم خدا رو خيلي شكر كردم. به خاطر خيلي چيزا و اول از همه براي زنده بودن عزيزانم. آرزو مي كنم كه هرگز رفتن هيچ كدومشون رو نبينم.
امروز صبح بعد از اينكه بيدار شدم خدا رو خيلي شكر كردم. به خاطر خيلي چيزا و اول از همه براي زنده بودن عزيزانم. آرزو مي كنم كه هرگز رفتن هيچ كدومشون رو نبينم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home