Sunday, June 11, 2006

باشد كه زندگي ما هم دستخوش هيجاني شود!

دو سه روزه كه براي بازي امروز ايران با مكزيك هيجان عجيبي دارم. طوري كه روز جمعه مي گفتم كي مي خواد تا يكشنبه صبر كنه؟! حالا يكشنبه رسيده و من درگير ساعت هام. ديشب كه با بابا داشتيم بحث مي كرديم ميگفت: دلم نمي خواد زمان بازي هاي ايران برسه (بس كه نگران بازي ها بود! ) و دقيقا برعكس من روزشماري مي كردم ( بس كه به اين تيم اميدوارم! )

دلم مي خواد ببريم تا حال شماهايي كه فقط نشستيد و يكسره غر زديد و انتقاد كرديد و آيه ياس خونديد و... جا بياد و بلكه كمي شرمنده بشيد! يا اينكه من با اينهمه اعتقادم به برانكو و خوش بينيم به اين تيم ضايع مي شم و سرمو ميندازم پايين و مي آم اينجا مراتب ندامت و غلط كاريم رو اعلام مي كنم! به شرطي كه اگه اون وري شد شما هم اين كارو بكنيد.

حالا جون من ضد حال نشه ببازيم ها :-s



پ.ن1: در طول روز همه غلطي مي كنم ، همه جور وقتي هم تلف مي كنم ولي فقط روزي 5/4 ساعت! كه مي خوام بشينم فوتبال ببينم عذاب وجدان مي گيرم و استرس و نگراني و دلشوره و دل پيچه و... درنتيجه هر سه تا بازي رو نصفه نيمه مي بينم و هر سه تا هم كوفتم مي شه :(


پ.ن2: امروز به اين فكر كردم كه از اين به بعد روزا بخوابم و شبا درس بخونم! هرچند بدنم ذاتا اصلا شب كار نيست ولي چون شبها كامپيوتر و در نتيجه اينترنت ندارم و همه موجودات هم خواب اند و... فكر كنم موضوع براي دودر كردن درسا و وقت تلف كردن كمتر پيدا بشه. حالا يه چند روزي اين تئوري رو امتحانش مي كنيم ببينيم چي ميشه.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home