Wednesday, August 02, 2006

به جان خودم پرخوري نكرده بودم!

ديشب رو تا صبح مشغول نبرد حق عليه باطل بودم! يه زن و مرد غول پيكر نمي دونم چرا و چطور سر از خونه ما در آوردن فكر كنم خواهر برادر بودن؟! اول با دختره مبارزه كردم و ناكارش كردم (البته نكشتمش) اينم بگم كه من هم مثل اونها غولپيكر بودم! خلاصه نوبت رسيد به پسره. اين يكي بدمصب خيلي قدر بود تازه اسباب مبارزه اش هم به من مي چربيد.من فقط يه گرز دسته كوتاه داشتم! يادم نيست اون چي داشت ولي هر چي بود خيلي كارا تر بود و دستش بازتر بود. مبارزه بسيار طولاني بود از خستگي داشتم مي مردم. دلم مي خواست نبرد رو رها كنم ولي مي دونستم اگه شل بيام چه بلايي سرمون مي آد. زني توي خونه بود كه بايد ازش دفاع مي كردم. نمي دونم كي بود؟ به نظرم اوايل خواب شايد همسرم بود ولي آخراش مادرم بود!! نبرد رو به بيرون از خونه كشوندم. مي خواستم از بابت زني كه داخل بود خيالم راحت باشه ولي در خونه انگار بسته نمي شد! بالاخره زدمش زمين. نشستم روش. گرز سنگينم رو بالا بردم چند ضربه زدم و خون از سرش جاري شد ولي انگار نمي تونستم قال قضيه رو بكنم. نمي تونستم بكشمش. دلم مي خواست اين مبارزه نفس گير تموم بشه. با ضربه هايي كه زده بودم مي دونستم كه نيروش تحليل رفته دلم مي خواست بهش رحم كنم ، بلند شم و برگردم توي خونه. مي خواستم تموم شه اما مي دونستم كه اگه ولش كنم دست بردار نمي شه. ميترسيدم بره توي خونه و همسر يا مادرم ؟! رو بكشه. خسته و مستاصل شده بودم. چرا نمي تونستم بكشمش؟ چرا نمي تونستم مغزشو له كنم؟ همونطور كه از كشتن يا له كردن يك سوسك بدم مي آد از اين كار هم بدم مي اومد! تا زماني كه بيدار شم باهاش درگير بودم بالاخره سپيده صبح از خواب بيدار شدم ولي نيمه جان و خسته!

هر وقت كه تو زندگي به كشتن فردي با چاقو يا وسيله اي اينچنيني فكر كردم هر گاه تصور كردم كه چاقو رو مثلا تو شكمش فرو كنم دريافتم كه هر گز قادر به اين كار نخواهم بود. همونطور كه هر وقت كه راه هاي مرگ رو مرور كردم حتي اون زمانهايي كه با جديت هر چه تمام تر چاقوي تيزي انتخاب كرده به دست گرفتم حتي در اوج عصبانيت و نفرت از زندگي هم بودم هرگز قادر به زدن اون ضربه نبودم.بالا بردمش تمام نيروم رو جمع كردم چشمامو بستم ولي هيچ وقت فرود موفقي نداشتم!
نميتونم چيزي رو توي گوشت فرو كنم يا با ضربه له كنم يا... همونطور كه واقعا نمي تونم حتي سوسكي رو به اين روشها بكشم. معمولا سعي مي كنم با گفتگويي مسالمت آميز راضيش كنم كه از حريم زندگي من خارج شه يا اينكه مسمومش مي كنم و خلاصه از اين روشها استفاده مي كنم!

خلاصه اگه زماني با من درگير شديد مطمئن باشيد كه ممكن نيست با شمشير به دو نيم كنمتون يا به ضرب گرز مغزتون رو بريزم تو دهنتون!!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home