Wednesday, February 09, 2005

ديدار

بالاخره اومد اينجا بعد از مدتها. دو روز پيشم بود خيلي طول كشيد تا دوباره به خاطر بيارمش. خيلي طول كشيد تا اون احساس جادويي برگرده. وقتي فهميدم هنوز دوستش دارم كه توي اتاقم جاي خاليش اشك به چشمهام آورد و...

از تب ناباوري، گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه: چكه چكه آب شدن

قول داده يه سري بياد يه هفته پيشم بمونه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home