Tuesday, February 15, 2005

روز والنتين

اين روزها اون از من بي قرارتر بود اينو كاملا حس مي كردم. از اين دفعه كه دوباره همديگه رو ديديم و بعد از مدتها دو سه روز پيش من بود يه جور عجيبي شده بود. حرفهاش، تلفنهاش، افلاين هاش... همه حكايت از زنده شدن احساسي در اون مي كرد كه خيلي وقت بود خبري ازش نبود.
اون روز به خونه كه رسيد زنگ زد و ... من و اين اتاق و تنهايي ، اون و صحبت از دلتنگي هاش.
مسنجرم رو كه باز مي كنم اسم عزيزش رو صفحه ظاهر مي شه: يادم رفته بود كه چقدر دوستت دارم.
روز بعد: دلم برا خونه مون تنگ شده. كاش مي شد برگرديم خونه مون.
روز بعد: دلم مي خواد هي بهت زنگ بزنم ولي روم نمي شه.
روز بعد: يه بهانه گير آوردم كه بيام تهران و بيام پيشت.
روز بعد: ...
و اصرارهاي شديد براي اينكه من به ديدنش برم.
راستش يه كمي گيج شدم
وبالا خره روز والنتين: زنگ زد. عجيب بود فكر مي كردم امسال براي تبريك والنتين به كس ديگه اي زنگ بزنه!!!
و...
تبريك والنتين تبديل به يك وداع سوزناك شد. چرا؟
چون: اصرار داشت باشم ولي شرايط جديدش رو بپديرم. گفتم هستم ولي هموني كه تمام اين سالها بودم. تو رو هم همون طوري مي بينم كه تمام اين سالها ديده ام.
هيچ كدوم جرات يا توان قطع كردن تلفن رو نداشتيم. حرف ها رو زده بوديم و قرارها رو گذاشته بوديم و قول و قسم ها رد و بدل شده بود و آرزوي موفقيت و خوشبختي و...
گفت: آرزو مي كنم بالاخره اين كينه از دلت پاك بشه. خيلي دوستت دارم و نمي خوام هر بار ياد من مي افتي با كينه ازم ياد كني.
قرار شد در صورتي بياد سراغم كه بخواد برام هموني باشه كه بود.

و بالاخره در روز جشن عشاق براي هميشه با هم خداحافظي كرديم.

هر چي آرزوي خوبه مال تو، هر چي كه خاطره داريم مال من.
اون روزاي عاشقونه مال تو، اين شباي بي قراري مال من

0 Comments:

Post a Comment

<< Home