Tuesday, February 22, 2005

ادامه داستان

خوب حالا كه قصه روز والنتين رو گفتم فكر مي كنم بايد ادامه اش رو هم تعريف كنم:
صبح روز بعد از والنتين انتظار شنيدن صداي هر كسي رو از پشت تلفن داشتم الا اون. دو ساعت بعدش توي اتاق من نشسته بود. اون شب پيش من بود و شب بعدش. ظاهرا همه چيز خوب و عالي بود ولي... باز هم روي قولش نمونده بود، مثل هميشه.

سعديا با تو نگفتم كه مرو از پي دل؟
نروم باز گر اين بار كه رفتم جستم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home