Tuesday, December 27, 2005

خوابگرد

عزيزم سه ، چهار شبيه كه مهمون خوابهاي شبانه مي. آخرين ديدار رو دارم بارها تجربه اش مي كنم حالا هر بار با يه طرحي. كاش حداقل تو خواب احساس مي كردم كه موندگاري.

چي شده؟ ازم چي مي خواي كه هر شب مي آي پيشم؟
ياد پارسال افتادم كه تو اينجوري شده بودي و مي گفتي كه هر شب خوابمو مي بيني. اون موقع من دست به دامن تو بودم حالا تو دست به دامن من ، شايد هم برعكس.


آن يار كه عهد دوست داري بشكست / مي رفت و منش گرفته دامن در دست
مي گفت دگر باره به خوابم بيني / پنداشت كه بعد از آن مرا خوابي هست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home