Wednesday, October 18, 2006

خداي من ، خداي شما !

قبل از هر چيز يه تشكر حسابي از اين پرگلك خانوم بسيار متشخص كه ديشب تا پاسي از شب در عين خستگي لطف فرمودن و كامنت دوني خود بلاگر رو هم اضافه كردن اين پايين تا مشت محكمي رو كه اين فيل ترينگ به دهان ما زده بود بهشان پس دهيم!! و بر شماست كه پس از گذاردن هر كامنت صلواتي براي شادي روح ايشان ختم كنيد. باشد كه از نيكوكاران گرديد.


اين شراگيم خان يه بحثي راه انداخته تو وبلاگش كه وقتي كامنتمو به طور خلاصه نوشتم يه نگاهي به عرض و طولش انداختم ديدم قابل پست تو كامنت دوني مردم نيست. ترجيح دادم اينجا بيارمش تا حتي اگه خونده نمي شه حداقل بعد ها يادم باشه كه چطور فكر مي كردم!

نمي دونم واقعا اينجا همه اينقدر نسبت به عدم وجود خدا يا همون آفريدگار مطمئن هستند يا جو اونقدر سنگينه كه هيچ كسي جرات نمي كنه بگه ته دلش هم كه شده نمي تونه وجود خالق رو رد كنه يا حتي بالاتر از اون بهش اعتقاد داره از ترس اينكه به القابي كه دوستان لطف كردن مزين بشه؟!! به هر حال من هم مثل بيشتر شما بارها و ساعتها و روزها به همه اين چيزها فكر كردم و افكار و عقايدم هم در طول زمان دستخوش تغييراتي بوده اما نهايتا به اينجا رسيدم كه وجود خالق و حضورش تو زندگيم رو واقعا نتونستم رد كنم و هر چي بيشتر پيش رفتم بيشتر ديدمش.
يه زماني خدا برا من موجود بي اهميتي بود كه كافي بود بدونم هست و اون قرآن روي طاقچه كه فقط كافي بود بدوني جريانش چيه. من كاري به دين و مذهب ندارم. كار به عقايد خرافي و غير خرافي پيرامون اديان ندارم (هر چند كه عنادي هم باهاشون ندارم البته تا جايي كه مزاحم زندگيم نباشن) ولي امروز اون چيزي كه بهش ميگيم خدا ،مي گيم خالق براي من يه چيزيه كه تو زندگيم ،تو وجود خودم احساسش مي كنم. برام خيلي پر رنگه. بهش ايمان دارم. و اين ايمان هيچ وقت مغاير با پيشرفت، لذت، بزرگي و جاه طلبي من نبوده. ازم توقع زيادي نداره. براي هر چيز كوچيكي تو زندگيم حتي عبادت خودش هزار جور دستورالعمل و ماده و تبصره و قانون ريز و درشت نداره. حرفش حرف حسابه . مي گه فقط آدم باش. اينكه آدم بودن چيه هم خيلي ساده تر از اونيه كه خودمونو به نفهمي بزنيم. همه مون وقتي مي شينيم پشت سر يكي هزار جور صفحه ميذاريم مي دونيم داريم كار بدي مي كنيم و وقتي داريم حق كسيو مي خوريم و به كسي بد مي كنيم بازم مي دونيم داريم كار بدي مي كنيم. نيازي هم نيست بريم دستورالعمل ها رو بخونيم تا مثلا بفهميم كه غيبت گناه كبيره است و نبايد انجامش داد. يا مثلا اگه به كسي كمكي مي كنيم يا دست كسيو مي گيريم لازم نيست بهمون بگن ثواب داره و وعده بهشت بدن خودمون مي فهميم كه كارمون خوبه و...
من با خداي خودم زندگي مي كنم بهش ايمان دارم و مشكلي هم باهاش ندارم. اونقدرم آزارم نمي ده كه براي رهايي از شرش دنبال يه راهي براي كتمانش باشم. تنبلي هامو گردنش نميندازم و تلاش هام رو هم به همچنين . اونم هميشه غضب آلود ننشسته اون بالا منتظر يه آتو ازم باشه كه حالمو جا بياره. اين خدا رو هم كسي بهم هديه نداده. از اجدادم هم به ارث نبردمش. خودم پيداش كردم. اونقدر باهوش بودم كه بتونم از لابلاي همه اون چيزايي كه سالها و بلكه قرنها به خوردمون دادن پيداش كنم. معتقدم اونقدر هم نزديك و قابل لمسه كه براي رسيدن بهش لازم نيست خيلي راه دوري رفت.اگه هنوز گاهي ذهنتون درگير اين موضوعه جدا توصيه مي كنم يه نگاهي دوباره و بي غرض و مرض درون خودتون بندازيد احتمالا مي بينيدش. اگر هم سالهاست موضوع براتون حل شده و ديگه فكرتون رو مشغول نمي كنه و مشكلي نداريد هم كه هيچ
.
فقط يه چيز ديگه. به نظرم انكار وجود خالق درست مثل اين مي مونه كه يكي بگه من مادري ندارم و از هيچ زني زاده نشده ام. به نظرم زياد منطقي نمي آد!


پ.ن: اما در مورد مرگ و زندگي پس از آن: راستش من به حيات بعد از مرگ اعتقاد دارم يعني نمي تونم قبول كنم كه همه چي به اون جنازه اي كه مي ذاريم زير خاك ختم مي شه. البته تصورم از فضاي بعد از مرگ جسماني ،هيچ كدوم از اون چيزهايي نيست كه برامون هميشه تصوير كرده اند. فقط فكر مي كنم كه بعد از از بين رفتن جسم باز هم موجوديت خودمون رو مي تونيم درك كنيم. حالا به نوعي ديگه. البته هيچ اطميناني هم در كار نيست. در واقع مي تونم بگم نمي دونم بعدش چه اتفاقي مي افته. در واقع هرگز هيچ كس با اطمينان نمي تونه بگه. همه ش فقط مي تونه تصورات و تخيلات و نتيجه گيري هاي خودمون باشه كه مستند هم نيست.
حالا كاري با اين چيزها ندارم فعلا. اما بارون و رعد و برق ديشب كه منو از خواب بيدار كرد يه چيز خيلي تازه در خودم بهم شناسوند كه هنوز گنگ و منگ اين دريافت تازه هستم. حتما بعدا يه پست در موردش مي نويسم.

6 Comments:

At 5:46 PM, Anonymous Anonymous said...

تو نمونه تیپیک آدم‌هایی هستی که به خاطر عدم قبول فناپذیری به خدا و ماوراطبیعه چنگ می‌اندازن.
راستش من غمگین می‌شم از این که می‌بینم هنوز این همه آدم مثل تو فکر می‌کنند و ممکنه هیچ وقت هم نتونن واقعیت‌ها رو ببینن و درک کنن. نظرت محترمه و هر کس عقیده و افکار و سلیقه‌های شخصی خودشو داره ولی برای من واقعاً غم انگیزه...

 
At 10:58 PM, Blogger Z-factor said...

سامان جان چه چيز غم انگيزي مي بيني در افكار و عقايد كسي كه باورهاشو به مرور زمان با تجربه و تفكر پيدا كرده و عرفان و معنويت تو زندگيش جريان داره و ازش لذت مي بره و مكتب و مرام خاص خودش رو داره. نه به ريسمان اهالي دين و مذهب چنگ انداخته و نه خودش رو انداخته رو اين موج روشن فكري كه يكي از ملزوماتش انكار و ضديت با خداجويي و هر چيزي از اين دست هست. كسي كه فكر مي كنه ، چهارچوبهاي اخلاقي و اجتماعيش رو خودش تعريف مي كنه با افكار و عقايدش مزاحم كسي نمي شه، مانع پيشرفت كسي نمي شه، مانع شادي و سرخوشي نيست. واقعا تو چه چيز غم انگيزي تو اين آدم ديدي؟ هان؟ جدا دوست دارم بدونم. افكار اين آدم كي سد راه بوده كه موضوع رو اينچنين غم انگيز كرده؟!!
حقيقتا من هم غمگين مي شم از كسايي مثل تو كه افكارشون حاصل امواجه. اين روزها اينجور فكر كردن خيلي متجددانه است. من مشكلي با تفكر تو ندارم. البته به شرطي كه مزاحمتي برا من ايجاد نكنه و بي احترامي به مرام من هم نكنه.

اعتقاد به ماورا مي تونه درست يا غلط باشه ولي در هر حال چيز غم انگيزي توش نيست.
من هم به عقايد تو احترام مي ذارم مشكلي هم باهاشون ندارم و در مقابل همين انتظار رو دارم.

 
At 8:11 AM, Anonymous Anonymous said...

قطعاً من هم به عقاید و افکار تو احترام می‌ذارم. این که چهارچوب‌های اخلاقیت رو خودت تعیین کردی و سعی می‌کنی بهش پایبند باشی و سایر موارد که نوشتی خیلی هم خوبه. این که از عرفان و معنویتی که توی زندگیته لذت می‌بری واقعاً تو رو از خیلی‌ها بالاتر می‌بره.
ولی همه‌ی این‌ها که در جواب من نوشتی قسمت غم‌انگیز موضوع رو برای من بیشتر می‌کنه. نمی‌خوام چیزی بگم که باعث رنجشت بشه و باور کن قصد توهین ندارم ولی دیدن جهل آدم‌ها و عدم توانایی اون‌ها برای درک واقعیت و تفکر منطقی و رها شدن از افکار بدوی مخصوصاً وقتی می‌بینم اون آدم خودآگاه یا ناخودآگاه تا حدی در این راه تلاش هم کرده ولی موفق نشده خیلی باعث تاسف و ناامیدیم می‌شه. یه جورایی می‌شه گفت آدم‌هایی که اصولاً به این چیزها فکر نمی‌کنن و یه سری افکار و عقاید رو از نسل پیش گرفتن و بدون فکر و تغییر به نسل بعد منتقل می‌کنن یه عذر موجه دارن: "فکر نکردن". ولی بقیه این عذر رو ندارن و همین بیشتر منو متاسف می‌کنه چون اون‌ها توانایی بالقوه‌ای دارن که بالفعل نشده.
امیدوارم از حرف‌های من رنجیده نشده باشی. معمولاً این بحث‌ها این جوری به جایی نمی‌رسه و فقط باعث ناراحتی می‌شه. من هم نه اون‌قدر دانش کافی دارم نه توانایی بیان درست که مطمئناً نمی‌تونم به هزاران سال کلام ورزداده شده و خوش آب و رنگ با چند تا جمله تو یه همچین جایی جواب بدم. اگه دنبال جواب سوالت می‌گردی تو همین اینترنت منابع زیادی هست که ممکنه کمکت کنه ولی نهایتاً این تویی که باید جواب رو پیدا کنی البته اگه واقعاً دنبالش باشی. اگه نه هم که ادامه این بحث غیر از دلخوری نتیجه دیگه‌ای نخواهد داشت.
راستی نمی‌دونم چرا فکر کردی که افکار من حاصل امواجه یا چون این روزها اینجور فکرها خیلی متجددانه‌س من این طور فکر می‌کنم؟ من از وقتی تونستم مفهوم این چیزها رو درک کنم شروع کردم به فکر کردن درباره اونها و وقتی که به نتیجه رسیدم نه اینترنتی وجود داشت نه کتابی که فکرهای منو تایید کنه نه حتی کسی که بتونم باورهام رو براش بیان کنم و من تازه 12-13 سالم بود. در واقع من کاملاً برخلاف مد روز فکر می‌کردم. ولی بعد از سال‌ها وقتی تو اینترنت چیزهایی در این باره پیدا کردم تازه متوجه شدم که تنها نیستم و چیزهایی که فکر می‌کردم فقط خودم می‌دونم رو خیلی‌های دیگه خیلی جاها و از مدت‌ها پیش می‌دونستن و بهش رسیدن. من تازه تو اینترنت فهمیدم اسم عقاید من چیه و چه تاریخچه‌ای داره. اگه این‌ها به نظر تو تابع مد روز بودنه که خوب نظرت محترم ولی من تا حالا نشنیدم کسی به خاطر مد بی‌دین شده باشه. در واقع چیزی که کاملاً وابسته و پیرو مد روز و اندیشه و تفکر غالب و جاریه دینداریه نه بی دینی! فکر نمی‌کنی داری بعضی وقت‌ها متعصبانه فکر می‌کنی یا حرف می‌زنی؟

 
At 11:51 AM, Blogger Z-factor said...

اول اينكه تو دهات ما نسبت دادن عقيده اي به جهل و ناداني! احترام محسوب نمي شه! من هم به جان خودم قصد توهين ندارم ولي باور كن بي نهايت احساس تاسف مي كنم وقتي كساني رو مي بينم كه از اين موضع بحث مي كنن . برام جالبه كه ديدگاه خودت رو كه هيچ تضميني هم در صحيح بودنش نيست واقعيت مي خوني و حاصل توانايي فكري و قوه درك بالا و منطقي مي دوني و باورهاو تفكرات من رو( كه البته براي درستي اين هم تضميني نيست) ناشي از جهل و ناتواني از درك واقعيت!
درحاليكه واقعيتي كه تو ازش حرف مي زني نتايجيه كه يه كودك 12-13 ساله گرفته از مجموع چيزهايي كه ديده و شنيده و من تعجب مي كنم كه تو طي 10، 15 سال اخير كه تازه سن شكوفايي فكر و منطق و فلسفه و استدلال و... در هر آدمي هست به هيچ تغييري نسبت به عقايد زمان كودكيت نرسيدي! به نظرم همين به اندازه كافي مي تونه باورهاتو زير سوال ببره. به نظرم بد نيست يه باز نگري روشون بكني.
نمي دونم يا تو پست منو خوب نخوندي يا هيچ چيزي در مورد تفكرات بدوي نمي دوني؟ من كجا از دين و دينداري حرف زدم؟! در ضمن من هميشه آمادگي شنيدن عقايد و افكار تازه و نه پذيرفتنشون بلكه محترم دونستنشون براي خود اون شخص رو دارم. شايد 5 سال پيش نداشتم اما الان خيلي وقته كه تعصب رو دور ريختم.

من آدم بحث پذيري هستم از حرفهاي تو هم به هيچ وجه نرنجيدم فقط خواستم توجهت رو به نحوه بحث كردنت جلب كنم. يادت باشه هميشه موقع بحث يه جاي كمي هم كه شده براي احتمال ضعيف درست بودن حرفهاي طرف مقابلت بذاري چون در غير اين صورت بحث كردن معنايي نخواهد داشت.
اميدوارم تو هم از حرف هاي من نرنجيده باشي. و مرسي كه وقت گذاشتي.

 
At 3:38 PM, Anonymous Anonymous said...

آها! بالاخره درست شد انگار:)

 
At 3:27 PM, Anonymous Anonymous said...

baraye man jalebe ke bedoonam adami mesle saman bar asase che facty be in natayej reside? ba borhane kholf?

 

Post a Comment

<< Home