Monday, December 04, 2006

پاييز لعنتي

يه شب تو اون لحظات خاص، تو اوج هيجان و احساس ناگهان گفتم: نياد اون روزي كه ببينم يكي ديگه جاي من خوابيده؟
با نگاهي سرزنش آميز گفت: مي شه؟!
نگاه غمگين و نااميد از نوع بشرم رو دوختم به چشاي نازشو گفتم: آره مي شه. خيلي راحت تر از اوني كه فكرشو بكني...
منو بوسيد و گفت: نمي شه. نمي شه.
هزاران بار در طول سالهاي با هم بودن گفته بود نمي شه و من آرزو كرده بودم كه هرگز نشه...

ولي بالاخره اون روز اومد. شد. خيلي راحت تر از اوني كه فكرشو بكنم!


يه روز سرد پاييز گلدونتو شكستي / مثل عروس گلها تو گلخونه نشستي..
بهار مي آد دوباره ، بازم تو رو مي آرن / مثل گل زينتي ، تو گلخونه مي ذارن
بازم به گلدونت مي گي ، با من بمون هميشه / ميگي كه بي تو مي ميرم ، گل بي گلدون نمي شه...
چه اشتباهي مي كنه ، حرفاتو باور مي كنه
چه اشتباهي كردم ، حرفاتو باور كردم... چه اشتباهي كردم...


يك سال گذشت از رفتنت و سه سال از اون فاجعه. هنوز باورم نمي شه...

چند روزه يكي داره تو سرم زمزمه مي كنه: يه روز سرد پاييز گلدونتو شكستي... چرا؟؟؟؟


از پاييز متنفرم

5 Comments:

At 4:11 PM, Blogger Veron said...

چی بگم؟ دردناکه میدونم!

 
At 1:33 PM, Blogger بید مجنون said...

کشیدم یه چنین چیزی رو

 
At 3:30 PM, Anonymous Anonymous said...

من حدود یک سال بیش وبلاگ ات را می خواندم.فکر کنم جریان رفتن یک دوست را نوشته بودی و حالا می بینم هنوز هم در همان حال و هوایی. شاید من اشتباه می کنم.می دونی من می فهمم دوست داشتن یعنی چی به نظرم تنها حسی است که تو این دنیا به جان کندن های ما معنی می ده.ولی گهی وقت ها دو نفر به درد هم نمی خورند یا در یک زمان و مکان و موقعیت بد همدیگر را ملاقات کرده اند.به نظرم آدم باید کم کم به زندگی بر گرده واسه من 4 سال طول کشید تا با واقعیت کنار بیایم خودم البته می دونم که چه قدر اعصابم هنوز داغونه.خوش باشی

 
At 11:55 AM, Blogger Z-factor said...

غزل جان اين حال و هوايي ست كه مي آيد و مي رود. لابلاي پست هاي ديگه گاهي هم بايد اين ناله ها رو تحمل كنيد. چاره اي نيست.
مرسي از لطفت.

 
At 4:41 PM, Anonymous Anonymous said...

شايد رفتار خودت باعث رفتنش شده. البته من همه بلاگ ات رو نخوندم!

 

Post a Comment

<< Home