مرضهاي ناشناخته!
بي حوصلگي به حدي شدت پيدا كرده كه ديگه حتي حوصله نوشتن هم نيست. واقعا نمي تونم بنويسم. يعني اصولا مخم تعطيل شده. نه تنها نوشتن كه هر كاري كه نياز به فكر كردن داشته باشه رو انگار قادر به انجامش نيستم يا بهتر بگم حوصله ي انجامشو ندارم. واقعا فكر نمي كنم ها! به هيچ چيز ، در هيچ موردي و به هيچ وجه!! خدايا فقط تا حالا اين جوري زندگي نكرده بودم كه اينم دارم تجربه اش مي كنم.
آقا اصلا من فعلا حال فكر كردن ندارم حالا مي گيد چي؟ گمونم بايد بيان ببرن ببندنم به گاري :(
آقا اصلا من فعلا حال فكر كردن ندارم حالا مي گيد چي؟ گمونم بايد بيان ببرن ببندنم به گاري :(
4 Comments:
دور از جون :) . بعد هم اینکه کامنت دونی نو مبارک.
سخن از زبان ِ ما می گویی :)
خب بالام جان...آپ نکن..عیبی نداره که...این دوره هم گذریه ! بعدش همچین شارژ میشی که خودت کیف کنی!
ha ha ha ha ...
Post a Comment
<< Home