قصه وبلاگ من
اين اواخر تو كامنت ها بچه ها يه كمي از شخصي بودن پست ها گله مند بودند البته كمي حق مي دم اين روزا يه كم درگير يه موضوع شخصي بودم و طبيعتا فكرم معطوف اون موضوع بود ولي كلا فكر كردم شايد بد نباشه يه خورده راجع به اين مساله حرف بزنم.
راستش اينه كه اين نه يه وبلاگ اجتماعيه نه سياسي نه فرهنگي نه هنري و نه هيچ چيز ديگه، اينجا فقط خونه دل منه.
وقتي اينجا رو راه انداختم آدرسشو به هيچ كس ندادم و هيچ جا رو نكردم كه وبلاگ دارم.(البته به جز دوست عزيزي كه كمكم كرد تا اينجا بيافته.) مي خواستم راحت بنويسم، هر چي به دهنم مي آد بگم بدون نگراني از اينكه جزئيات زندگيم رو ديگران بدوونند يا اطرافيان افكارم رو بخونند.
وقتي شروع كردم فكر مي كردم كه دوست ندارم هيچ كس اينجا رو بخونه، غريب و آشنا. ولي خيلي زود متوجه شدم كه اگه نمي خواستم كسي بخونه بازم مثل همه سالهاي گذشته تو سالنامه هام مي نوشتم. فهميدم كه دلم مي خواد بدونم ديگران راجع به من و اونچه كه تو فكرم مي گذره چه نظري دارند. دلم مي خواد نظر افراد مختلف رو راجع به موضوعي كه فكرم رو مشغول كرده بدونم و به نظر من ارزش وبلاگ به كامنت هاشه و حسن وبلاگ اونم با اين سيستم كه تمامي دوستاني كه بهم سر مي زنند هيچ چيز از من نمي دونند و حتي يك شكل و تصوير هم از من در ذهن ندارند اينه كه نظرات و گفته ها بي غرض و مرض خواهد بود و اين خيلي عاليه.حتي كامنتهاي طنزآميزي هم كه برام گذاشته مي شه برام خالي از لطف نيست و اين احساس رو بهم مي ده كه مثلا همچين موضوعي رو هم مي شه به شوخي گرفت.
يكي از اولين كساني كه شروع كرد به كامنت گذاشتن براي من فاني تب دار بود و بعدش هم بدون اينكه من ازش خواسته باشم يا حتي بهم بگه بهم لينك داد و به اين ترتيب اين اولين لينك من بود و بعد كم كم عزيزان ديگري به اينجا اومدن كه نظر تك تكشون برام جالب و با ارزشه.
شايد به همين خاطر باشه كه هنوزم هر مطلبي رو كه پست مي كنم يه جور عجيبي دوست دارم كامنت فاني رو بين بقيه ببينم و وبلاگشو حتي اگه فرصت خوندن بقيه وبلاگ ها رو نداشته باشم حتما مي خونم البته به اضافه وبلاگ دوستي كه اينجا رو از اون دارم و اون هميشه در اولويت غالب قرار داره.
حالا كه حرف به اينجا كشيد بد نيست رسما از فاني و پرگلك عزيز كه خيلي خيلي بهش زحمت دادم همين جا تشكر كنم و آرزوي موفقيت براي پرگلك مون كه امروز امتحان داره و مي دونم كه نتيجه اش چقدر براش اهميت داره.
از همه ممنونم و براتون آرزوي موفقيت دارم. همگي رو به خدا مي سپارم.
فكر كنم اين آخرش يه كمي زيادي رمانتيك شد. به نظرم بيشتر شبيه يه وصيت نامه شده.
راستش اينه كه اين نه يه وبلاگ اجتماعيه نه سياسي نه فرهنگي نه هنري و نه هيچ چيز ديگه، اينجا فقط خونه دل منه.
وقتي اينجا رو راه انداختم آدرسشو به هيچ كس ندادم و هيچ جا رو نكردم كه وبلاگ دارم.(البته به جز دوست عزيزي كه كمكم كرد تا اينجا بيافته.) مي خواستم راحت بنويسم، هر چي به دهنم مي آد بگم بدون نگراني از اينكه جزئيات زندگيم رو ديگران بدوونند يا اطرافيان افكارم رو بخونند.
وقتي شروع كردم فكر مي كردم كه دوست ندارم هيچ كس اينجا رو بخونه، غريب و آشنا. ولي خيلي زود متوجه شدم كه اگه نمي خواستم كسي بخونه بازم مثل همه سالهاي گذشته تو سالنامه هام مي نوشتم. فهميدم كه دلم مي خواد بدونم ديگران راجع به من و اونچه كه تو فكرم مي گذره چه نظري دارند. دلم مي خواد نظر افراد مختلف رو راجع به موضوعي كه فكرم رو مشغول كرده بدونم و به نظر من ارزش وبلاگ به كامنت هاشه و حسن وبلاگ اونم با اين سيستم كه تمامي دوستاني كه بهم سر مي زنند هيچ چيز از من نمي دونند و حتي يك شكل و تصوير هم از من در ذهن ندارند اينه كه نظرات و گفته ها بي غرض و مرض خواهد بود و اين خيلي عاليه.حتي كامنتهاي طنزآميزي هم كه برام گذاشته مي شه برام خالي از لطف نيست و اين احساس رو بهم مي ده كه مثلا همچين موضوعي رو هم مي شه به شوخي گرفت.
يكي از اولين كساني كه شروع كرد به كامنت گذاشتن براي من فاني تب دار بود و بعدش هم بدون اينكه من ازش خواسته باشم يا حتي بهم بگه بهم لينك داد و به اين ترتيب اين اولين لينك من بود و بعد كم كم عزيزان ديگري به اينجا اومدن كه نظر تك تكشون برام جالب و با ارزشه.
شايد به همين خاطر باشه كه هنوزم هر مطلبي رو كه پست مي كنم يه جور عجيبي دوست دارم كامنت فاني رو بين بقيه ببينم و وبلاگشو حتي اگه فرصت خوندن بقيه وبلاگ ها رو نداشته باشم حتما مي خونم البته به اضافه وبلاگ دوستي كه اينجا رو از اون دارم و اون هميشه در اولويت غالب قرار داره.
حالا كه حرف به اينجا كشيد بد نيست رسما از فاني و پرگلك عزيز كه خيلي خيلي بهش زحمت دادم همين جا تشكر كنم و آرزوي موفقيت براي پرگلك مون كه امروز امتحان داره و مي دونم كه نتيجه اش چقدر براش اهميت داره.
از همه ممنونم و براتون آرزوي موفقيت دارم. همگي رو به خدا مي سپارم.
فكر كنم اين آخرش يه كمي زيادي رمانتيك شد. به نظرم بيشتر شبيه يه وصيت نامه شده.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home