Tuesday, March 15, 2005

حسرت

تو جريانات خونه تكوني عيد يه برگ كاغذ اومد بيرون كه نسخه پيش نويس انتخاب رشته دانشگاهم بود تو سال 76، همون سالي كه تو دانشگاههايي كه روياي ساليان سالم بود قبول نشدم و كمي سرخورده راهي دانشگاه آزاد كرمان شدم، همون دانشگاهي سالها توش درس نخوندم.
رشته هايي رو كه انتخاب كرده بودم بعد از اين همه سال از نظر گذروندم و خودم رو يادم اومد.آرزوهاي بزرگ، بربادرفته نمي دونم كدوم هستم شايد هر دو . يادم اومد چي بودم و چي شدم، چي مي خواستم و چي بدست آوردم.
با نگاه به اين كاغذ سالهاي از دست رفته مقابل چشمم اومد و فريادي كه نزدم تمام وجودم رو پر كرد. احساس قماربازي رو دارم كه همه زندگيشو تو يه قمار باخته.

من همونم كه يه روز مي خواستم دريا بشم ، مي خواستم بزرگترين درياي دنياها بشم...
اولش چشمه بودم زير آسمون پير ، اما از بخت سياه راهم افتاد به كوير...
حالا يك مرداب شدم ، يه اسير نيمه جون...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home