Saturday, September 03, 2005

life

صبح زود بلند شدم اتاق رو مرتب كردم ملحفه تخت رو عوض كردم ، همون ملحفه اي رو انداختم كه اون موقع ها معمولا مي انداختيم رو تختمون از اون زمان به اين ور ديگه استفاده نشده بود، حمام كردم، لباس پوشيدم ، حتي دقت كردم كه از لباس هاي همون زمان بپوشم و حالا منتظرشم.
قرار گذاشتيم يك هفته دوباره با هم زندگي كنيم براي يك عمر. مثل همون وقتها. قرار گذاشتيم موبايل رو خاموش كنيم و به هيچ تلفني جواب نديم و براي چند روز هم كه شده همه چيز رو فراموش كنيم و دوباره بشيم فقط مال هم، همون آدماي دو سال پيش.
براي اين چند روز كلي برنامه داريم. حتي بهتر از اون وقتها چون اون روزها فكر مي كرديم كه براي همه عمر صدها هفته وقت داريم و الان مي دونيم كه كمتر از يك هفته وقت داريم براي همه عمر.

مي خوام اين چند روز چشم ازش برندارم مي خوام آرزوهاي يه عمرم رو يه هفته اي بر آورده كنم. مي خوام هر چي اراده كرد رو براش عملي كنم. مي خوام يه هفته فقط زندگي كنم و بعدش يه عمر درس بخونم و كار كنم. مي خوام...

خلاصه اومدم كه بگم تا اطلاع ثانوي مشترك مورد نظر رو ابرا مي باشد لطفا شماره گيري نفرماييد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home