Thursday, February 09, 2006

هر كسي عزاي چيزي را مي گيرد

ديروز تاسوعا بود مي دونستي؟ امروز عاشوراست مي دوني؟ يادت مونده؟ مي پرسي چي شده كه امسال سنگ تاسوعا و عاشورا به سينه مي زنم؟ نه اشتباه نكن سنگ خودمو به سينه مي زنم. فقط خودم. كه حتي نذري پزون اين روزا هم منو به خيال تو مي بره. واقعا يادت نيست؟ يادت نيست كه شوهر خاله من هر سال تاسوعا قيمه مي پزه؟ و چقدر تو دوست داشتي. ديروز همه اونجا جمع بودند مثل هر سال. من هم شب رفتم اونجا . هر قاشقي كه به دهان گذاشتم سعي كردم به همه چي فكر كنم جز تو. آخر شب خاله گفت: براي ... كشيدم گذاشتم كنار يادت باشه ببري.
آخ. مصتاصل نگاهش كردم و تشكر . چي بايد مي گفتم؟ گفتم مسافرته. خاله گفت به هر حال من كشيدم براش...جات خالي نباشه ، امسال خيلي هم خوشمزه شده بود دقيقا همون طعمي كه تو دوست داشتي...

هيچ چي نگفتم. به روي خودم نياوردم كه چيزي جايي گم شده، كه يه چيزي سر جاش نيست. عوضش.. عوضش...
عزيزم چرا حداقل اگه مي آي به خوابم جوري نمي آي كه صبح احساس نشاط كنم؟ چرا مي آي و فقط به حد جنون ديوونه ام مي كني و مي ري؟ چي مي خواي بهم بگي؟
چند روزه دارم خوب درس مي خونم. تو رو به اون خدايي كه مي پرستي بذار درسمو بخونم. بذار امتحانمو بدم بعدش هر قدر خواستي شبا بيا و دلم رو ريش ريش كن برو.
گريه هام كوه صبورو مي شكنه ، گريه ي مرده غرور و مي شكنه...

صبح كه بيدار شدم باورم نمي شد بتونم از تو رختخواب بيام بيرون چه برسه به اينكه بتونم فركانس و طول موج هم حساب كنم. تنها فكري كه منو از جام بلند كرد اين بود كه بعد از مدتها قرآنم رو بردارم و ازش آرامش بخوام. همون قرآني كه صبح هاي زود با هم مي خونديمش. يادته؟ بعد از نماز. يادته بعضي وقتها چقدر مي چسبيد؟ از دو سال پيش به اين ور از بعد اون فاجعه ديگه نتونستم انقدر دلمو صاف كنم كه بايستم در برابر خدا و نماز بخونم. ايمانم هم با تو رفت. مثل خيلي داشته هاي ديگه ام.
نشستم رو به قبله و بازش كردم. برام خيلي جالب بود. سوره حج. از قرباني و احسان مي گفت و بشارت بر نيكوكاران...همونجا عهد كردم... نذر كردم...

نمي دونم چي بود ولي آنقدر بود كه بعدش بشينم و تا ظهر درس بخونم.

خدايا تنها وجودي هستي كه هنوز گاه گاهي مي تونم باهاش حرف بزنم. بيش از اين ازم فاصله نگير لطفا.



غمت چو كوهي به شانه ي من/ ولي تو بي غم از غم شبانه ي من، چو نشنوي فغان عاشقانه ي من
خدا تو را از من نگيرد، نديدم از تو گرچه خيري / به ياد عمر رفته گريم ، كنون كه شمع بزم غيري.
بهار من گذشته شايد



به سينه ي من هنوز اميدي به شوق ديدن محالي / به خاطر او چه مانده آيا دگر زمن به جز خيالي؟
درد بي درمونمو با كي قسمت بكنم؟ / با غم دوري او كاشكي عادت بكنم
خاموش و غمگين چون شام يلدا بي ستاره آآآآآه
بين من و او راهي كه تنها شوره زاره

0 Comments:

Post a Comment

<< Home