Sunday, April 01, 2007

سفر قندهار شمال!!

اين بارون سيل آساي! ديروز فكر كنم فقط رسالتش اين بود كه ما رو از شمال رفتن بندازه.روز قبلش كه هوا صاف و بي دردسر بود، امروز هم كه ديگه خبري نيست! بارون رو كه ديدم خواستم بگم تو اين بارون نريم ولي چيزي نگفتم. يعني با خودم فكر كردم كه فوقش با يه كمي سختي مي ريم و نهايتا يه ساعت ديرتر مي رسيم ديگه. اما اينجاشو نخونده بودم كه فرداش دوباره همين جا هستم و دارم از تو خونه وبلاگ مي نويسم!

راه كه افتاديم بارون بود. بارون تند و حسابي. گفتيم تو اين اوضاع هراز ممكنه ريزش كوه و اين بساط ها داشته باشه و تصميم اين شد كه از فيروزكوه بريم. هرچي جلوتر رفتيم بارونه ول كن معامله نبود، كم كم حس كرديم دونه هاش زيادي درشت و سفت اند. گمونم تگرگ بود ديگه و از يه جاهايي ديگه رسما داشت برف مي باريد. بچه ها شروع كرده بودن نق زدن و اينكه چرا اينجوريه و اين چه وضعشه و... كه من گفتم اتفاقا جاده توي برف خيلي هم حال مي ده ! خلاصه هر چي كه پيش رفتيم تند تر و درشت تر و خفن تر شد. والا من كه فكر كنم طول زمستون تو تهران همچين برفي نديده بودم. به جايي رسيد كه گفتم: كدوم خري بود مي گفت جاده تو برف حال مي ده؟!! نهايتا اتفاقي افتاد مشابه هموني كه امسال زمستون تو بعضي مناطق تهران افتاده بود كه ملت شب رو تا صبح تو برف تو خيابون مونده بودن.
ماشين ها كيپ به كيپ تو شايد 7 - 8 لاين! ايستاده بودند و تنها شانس اين بود كه تو قسمتي از جاده بود كه مسير رفت و برگشت جدا از هم هست و حالت اتوبان داره وگرنه كه ديگه واويلايي ميشد كه نمي دونم آخرش كجا بود؟! اين داستان درست بعد از شهر فيروزكوه بود. يعني بيش از نيم راه رو رفته بودم :( فكر كنم يه دو ساعتي تو اون وضعيت مونده بوديم و منظره اي هم كه مي ديديم هيچ اميدوار كننده نبود. اگه ديده باشيد تو اون جاده مسير رفت و برگشت اختلاف سطح زيادي در حدود شايد 5- 6 متر دارند. ديديم ملت يه جايي رو گير آوردن كه كمي با زور و زحمت از اون مسير مي ري بالا و مي افتي تو جاده برگشت به سمت تهران. جماعتي كه نااميد از رفتن شده بودند خيلي ها مي انداختند و به اين طريق بر مي گشتند. خلاصه ما هم يه كم مشورت كرديم و بالاخره تصميم اين شد كه برگرديم. بابا نگران بنزين بود. بچه ها نياز به قضاي حاجت!! پيدا كرده بودند و در ضمن فكر كرديم ممكنه تا صبح تو جاده يخ بزنيم! من كه شخصا با توهم اينكه بهار اومده حتي يك لباس گرم هم بر نداشته بودم. حتي يه پتو يا ملحفه هم برعكس هميشه تو ماشين نداشتيم. خلاصه ي كلام اينكه ساعت 5/2 از تهران به مقصد بابل حركت كرديم و 12 شب دوباره رسيديم تهران!


پ.ن1: اين مطلب روز سه شنبه 7 فروردين نوشته شده و به دلايل نامعلومي تا الان پست نشده بود!!

پ.ن2: شايد هم شانس آورديم كه برگشتيم. چون ما قصد داشتيم شنبه (ديروز) برگرديم كه ظاهرا ديروز هم فيروزكوه ريزش كرده بوده و بسته بوده. پسر عمه ام با خانواده اش ديروز همين بلا سرشون اومده بوده. تصور كنيد كه آدم هم رفتنش و هم برگشتنش اين شكلي بشه ديگه خيلي ستمه!