Saturday, May 27, 2006

قصور

يه خري هست كه هر چند دفعه كه تصورشو بكنيد تو گل فرو مي ره ! تازه وبلاگ هم مي نويسه !! حالا اداره ثبت اكتشافات كجاست برم ثبتش كنم؟!


شنيديد مي گن آدم از يه لحظه بعدش هم خبر نداره؟ اين جمله بيش از اونيكه فكر مي كنيم حقيقت داره! و گاه اين لحظه ها چقدر تو زندگي آدم تعيين كننده و اثر گذار مي شه. يعني گاهي در عرض يك لحظه اتفاقي مي افته حالا گاه به علت بي توجهي گاهي به خاطر تصميمي عجولانه و ... كه تا مدتها اثراتش گريبانگير شماست. و حتي ممكنه بعضي وقتها همين اتفاق كه تنها در يك چشم بهم زدن افتاده مسير زندگي آدم رو تغيير بده. اين موقع است كه آدم آرزو مي كنه فقط چند دقيقه به عقب برگرده، فقط چند دقيقه! بعد با خودتون مي گيد آخه چطور؟ آخه چرا اين اتفاق افتاد؟ و بدتر از همه اينه كه در اكثر مواقع كسي رو هم نمي يابيد كه تقصير رو به گردنش بياندازيد ! اينجاست كه اهميت يك لحظه خودشو نشون مي ده.

از اون جالب تر اينه كه معمولا براي رسيدن به يه چيز مطلوب بايد زمان زيادي رو صرف كنيم ولي براي خراب شدن يك لحظه كافيه !

كمي با خودتون فكر كنيد حتما شما هم اتفاقات زيادي رو به خاطر مي آريد كه در يك لحظه افتاده ولي شما روز ها ، هفته ها ، سالها حتي شايد تا همين الان درگيرشيد. وقت، انرژي و اعصاب زيادي صرف حلش كرديد و بعضا هرگز حل نشده...!

Wednesday, May 24, 2006

مشاوره

يه بزرگي گفته تو يه ماه خيلي كارا مي شه كرد. رتبه 64 كنكور مي دونيد يعني چي؟ اگه بدونيد اينم مي دونيد كه وقتي يه همچين كسي نظر ميده فقط بايد بگي چشم.

لعنت به من اگه تو اين يك ماه بازم همون كارايي رو بكنم كه تو اين هفت هشت سال اخير كردم.


اين جمله رو اولين بار از قول مهران مديري تو برنامه طنز 3 كه باهاش صحبت مي كردن شنيدم. راحت از روش رد نشيم:
« چيزي را كه دوست داري بدست آور وگرنه ناچاري چيزي را كه به دست مي آوري دوست بداري ! - شكسپير »

گمونم بهتره برم بشينم چيزي رو كه دوست دارم بدست بيارم. ميگن تو يه ماه خيلي كارا مي شه كرد !


پ.ن: البته ايشون يه سري تكنيك هايي هم داشتن كه اصرار نكنيد، عمري بگم ! D:

Sunday, May 21, 2006

باز هم كابوس

ديشب خيلي بد خواب مي ديدم. خيلي بد. به قدري روم اثر گذاشته بود كه صبح اومدم و نوشتم. لحظه لحظه اش رو تصوير كردم و دلهره اش رو ولي... ولي الان كه اومدم پستش كنم به نظرم اومد احمقانه است كه همچين چيزي رو بخوام اينجا نقل كنم و خاطره اش رو حفظ كنم...


امروز صبح بعد از اينكه بيدار شدم خدا رو خيلي شكر كردم. به خاطر خيلي چيزا و اول از همه براي زنده بودن عزيزانم. آرزو مي كنم كه هرگز رفتن هيچ كدومشون رو نبينم.

Tuesday, May 16, 2006

حال و هواي بالاي منبر!

امروز چيزي در حدود دو ساعت در باب ارزش تحصيل و راههاي غلبه بر تنبلي و اهميت تلاش و زحمت براي رسيدن به كمال و ... براي اين داداش كوچيكه سخنراني كردم و به قدري تاثيرگذار كه حتي خودم هم تحت تاثير حرفاي خودم قرار گرفتم و حسابي برانگيخته شدم برا درس خوندن!! به نظرتون دوزار هم روي اون تاثير گذاشته؟

براش نگرانم. همونقدر كه براي خودم. حتي گاهي بيشتر.


خدا يه پولي به شماها بده ، يه عقلي هم به ما !

Sunday, May 14, 2006

كتاب و كتاب خواني

مثل اينكه قسمت نيست اين سفرنامه شمال ما بره رو آنتن . صبح روز آخري كه شمال بودم تنها بودم و فرصت هم داشتم. نشستم و نوشتم. ولي از روزي كه اومدم حوصله ام نيومد تايپ و پستش كنم. نمي دونم چرا نمي شد؟ آخر آنقدر موند موند تا كپك زد و منم بي خيالش شدم. ولي دوست داشتم بعضي حس هاي اين سفر رو نگه دارم. شايد هم چون خودم از ادبياتش خوشم نيومده بود و حس ويرايش هم نبود به اين روز افتاد. به هر حال شايد بعدا فرصتي شد و يه جايي چپوندمش.



خدا رو شكر اين نمايشگاه كتاب هم بالاخره تموم شد. تحمل كردم تا تموم شد !

نه ، نرفتم ! امسال حس هر چيزي بود جز نمايشگاه كتاب. آخه تو نبودي...

Sunday, May 07, 2006

شكرگزاري

خدايا شكرت.
هنوز هم مي شه گاهي تو زندگي احساس خوبي داشت.

خدايا كمكم كن هيچ وقت بدجنس و بدطينت و بدخواه نباشم. ضرر ديگري رو حتي اگه نفع خودم در اون باشه نخوام و بتونم هميشه خودم رو جاي ديگران بذارم و بهشون حق بدم و براشون بهترين ها رو بخوام.

يادمون باشه يك نفر رو محور همه چيز تو زندگيمون قرار نديم ولي از آدماي دوست داشتني دور و برمون هم غافل نشيم.

خدايا شكرت


* راستي پريسا جان خيلي خوش گذشت. اين دو روز يادم اومد كه چقدر دوستت دارم. و چقدر دلم برات تنگ شده بود. اميدوارم فاصله ها ، فاصله ها رو زياد نكنه.



يارب نظر تو برنگردد