خودكشي
اين دكتر رضا يه چيزي نوشته كه برا من تدائي گر خيلي چيزا شد!
اينو به عنوان كسي كه اين مرحله رو لمس كرده مي گم. مي دونيد تصميم قطعي و نهايي برا خودكشي كار خيلي سختيه. يعني تو حتي اگه با تمام وجود و به طور يقين بخواي بميري بازم اينكه به اون نقطه ي نهاييه خودكشي برسي يه فشار و زمان زيادي رو بايد تحمل كني. به نظر من نمي شه كه كسي تو لحظه تصميم به خودكشي بگيره و درجا هم عمليش كنه. اون آدم فلك زده قطعا ساعتها، روزها ، هفته ها وشايد ماه ها ، حتي گاهي سالها به اين موضوع فكر كرده. راههاي مختلفشو براي خودش مرور كرده گاهي حركت كرده ولي نتونسته اون قدم آخر رو برداره. بارها ترسيده، زجر كشيده آرزو كرده كه يه جور راحتي بميره، آرزو كرده يه اتفاق ناگهاني و ناخواسته كار رو براش آسون كنه و بالاخره همه ي توان و جرات و هر چي داشته و نداشته جمع كرده تا به اون مرحله رسيده.
اينكه رگ گردنتو بزني كار آسوني نيست. فكر نكنيد يه لحظه است، كاري نداره و فقط كافيه كه از مرگ نترسيد! نه اصلا اين طور نيست. ترس از مرگ كوچك ترين مشكل سر راه خود كشيه! وقتي كسي اينكارو مي كنه. اونم به اين شكل. جوري كه مي خواد مطمئن باشه كه تلاشش به هدر نمي ره و بالاخره خلاص مي شه، خيلي بي انصافيه به زور برگردوندنش به زندگي و تازه نه حتي در حد همون زندگي قبلي. و بين دو عالم نگه داشتنش و بيشتر و بيشتر عذاب دادنش. خيلي بي انصافيه.
البته اينو مي دونم كه هيچ كس نمي تونه آگاهانه تصميم بگيره و بذاره طرف بميره. به طور غريزي مي خوايم هر كاري بكنيم كه اون شخص زنده بمونه. حتي خود من كه همه اينها رو مي دونم و احساس و خواست اين آدم رو با تمام وجود لمس مي كنم باز هم اگه تو شرايطش قرار بگيرم قطعا با تمام سرعتي كه مي تونم مي رسونمش بيمارستان تمام سعيم رو مي كنم كه طرف نجات! پيدا كنه. به اين كار ايراد نمي گيرم. چون مي دونم كه طبيعي ترين عكس العمل ممكنه و حتي شايد هم بايد اينور باشه.
ولي فقط دلم براي اون آدم سوخت كه اينقدر بيچاره بوده كه همه اين مراحل رو رفته ولي باز نتونسته با آرامش بميره كه هيچ، گرفتار برزخي شده دردناكتر از زندگي سابقش.
اينو به عنوان كسي كه اين مرحله رو لمس كرده مي گم. مي دونيد تصميم قطعي و نهايي برا خودكشي كار خيلي سختيه. يعني تو حتي اگه با تمام وجود و به طور يقين بخواي بميري بازم اينكه به اون نقطه ي نهاييه خودكشي برسي يه فشار و زمان زيادي رو بايد تحمل كني. به نظر من نمي شه كه كسي تو لحظه تصميم به خودكشي بگيره و درجا هم عمليش كنه. اون آدم فلك زده قطعا ساعتها، روزها ، هفته ها وشايد ماه ها ، حتي گاهي سالها به اين موضوع فكر كرده. راههاي مختلفشو براي خودش مرور كرده گاهي حركت كرده ولي نتونسته اون قدم آخر رو برداره. بارها ترسيده، زجر كشيده آرزو كرده كه يه جور راحتي بميره، آرزو كرده يه اتفاق ناگهاني و ناخواسته كار رو براش آسون كنه و بالاخره همه ي توان و جرات و هر چي داشته و نداشته جمع كرده تا به اون مرحله رسيده.
اينكه رگ گردنتو بزني كار آسوني نيست. فكر نكنيد يه لحظه است، كاري نداره و فقط كافيه كه از مرگ نترسيد! نه اصلا اين طور نيست. ترس از مرگ كوچك ترين مشكل سر راه خود كشيه! وقتي كسي اينكارو مي كنه. اونم به اين شكل. جوري كه مي خواد مطمئن باشه كه تلاشش به هدر نمي ره و بالاخره خلاص مي شه، خيلي بي انصافيه به زور برگردوندنش به زندگي و تازه نه حتي در حد همون زندگي قبلي. و بين دو عالم نگه داشتنش و بيشتر و بيشتر عذاب دادنش. خيلي بي انصافيه.
البته اينو مي دونم كه هيچ كس نمي تونه آگاهانه تصميم بگيره و بذاره طرف بميره. به طور غريزي مي خوايم هر كاري بكنيم كه اون شخص زنده بمونه. حتي خود من كه همه اينها رو مي دونم و احساس و خواست اين آدم رو با تمام وجود لمس مي كنم باز هم اگه تو شرايطش قرار بگيرم قطعا با تمام سرعتي كه مي تونم مي رسونمش بيمارستان تمام سعيم رو مي كنم كه طرف نجات! پيدا كنه. به اين كار ايراد نمي گيرم. چون مي دونم كه طبيعي ترين عكس العمل ممكنه و حتي شايد هم بايد اينور باشه.
ولي فقط دلم براي اون آدم سوخت كه اينقدر بيچاره بوده كه همه اين مراحل رو رفته ولي باز نتونسته با آرامش بميره كه هيچ، گرفتار برزخي شده دردناكتر از زندگي سابقش.