Saturday, June 24, 2006

شمارش معكوس

كمتر از دو هفته ديگه به خروج از اين برزخ مسخره باقي مونده. اتفاق مهمي قرار نيست بيافته . كار باارزشي نكردم كه منتظر نتيجه درخشانش باشم. منتظر نتيجه زحمتي هستم كه نكشيدم. نتيجه يك سال ديگه اتلاف عمر ناعزيز . به هر حال هر چه بود گذشت. اين روزاي پاياني واقعا جانكاه هستند. نه اميدي براي تلاش هست نه جسارتي براي بكل بي خيال شدن. به هر حال مي گذره اين دو هفته هم. ولي بايد به بعدش فكر كنم.


مي خوام دوتا عهد با خودم ببندم. يكي اينكه دستي به روي اينجا بكشم و تكليفش رو روشن كنم. خوابهايي براش ديده ام.
و دوم اينكه فرداي امتحان بيام ليست كارهايي رو كه بايد طي تابستون و بعد از اون انجام بدم رو اينجا بنويسم تا آينه دق باشند جلوي چشمم و شما هم اگه حوصله تون اومد كمي سيخ بزنيد بهم و هر كدوم كه انجام شد يكي يكي با هم كنارشون تيك بزنيم.
فكر كنم اول بايد يه فكري به حال كامنت دونيم بكنم كه اون دو سه نفري هم كه احيانا مي آن و گاهي سر مي زنن به در بسته نخورن و من هم بتونم حضور شما رو اينجا بيشتر حس كنم.

اول بايد اين دو هفته تموم بشه!

آهان قبل از همه اينها هم بايد سري به دوستاني بزنم كه اين مدت به بهانه درسي كه نمي خوندم سراغشون رو نگرفتم و مي دونم كه دلخورند ازم. و اول از همه فرزانه. پس قول مي دم كه هفته اول رو فقط به الواطي بپردازم و بي خيالي كل دنيا. از هفته دوم شروع مي كنم به يه برنامه آدمانه.


پ.ن: به يه دوست عزيزي كه يكي از بزرگترين مشوقينم تو درس خوندنه گفتم آخه كه چي؟ تو اين مدت كه معجزه اي قرار نيست اتفاق بيافته ، گفت : تو بخون شايد اتفاق افتاد!
حرف كوچيكي نيستا از روش همينجوري رد نشيد.

Monday, June 19, 2006

نرو ، نگو نميشه...

بعضي لحظه ها دلتنگي آدم چقدر سنگينه.

هر چقدر هم كه مهارش كرده باشي بازم يه تلنگر كافيه كه همه اونچه رو كه زير خاكستر كرده بودي به يك چشم بهم زدن تو وجودت شعله بكشه. اگه ديگه طاقت شعله ها رو نداري بايد مراقب تلنگرها باشي. گاهي يه اسم، گاهي يه عكس ، يه خاطره ، يه جمله... حتي گاهي يه آهنگ. اگه جلوي اوليش نتونستي مقاومت كني و خودتو به امواجش سپردي دومي هم خواهد اومد و سومي و چهارمي و يهو مي بيني كه غرق شدي. مي بيني داغ شدي، عرق كردي ، اشك شدي ، ناله شدي.. چنان شدي كه خودتم نفهميدي چي شد!


نرو نرو نگو نمي شه ، بمون واسه هميشه ....
نگو كه شايد بايد جدا شيم ، نگو نمي شه منو تو ما شيم
نگو كه شايد قسمت همين بود!، كه با سكوت شب آشنا شيم
نگو شكستي عهدي كه بستي ، به اون خدايي، كه مي پرستييييييي.... به اون خدايي كه مي پرستي.... به اون خدايي كه مي پرستي
يادته مي گفتي: مهكام مي پرستمت؟!!!!
نگو كه تنها گل بهارم... فقط تو بودي... فقط تو هستي!


كاش منو تو مي فهميديم ، اومدني رفتنيه...


كسي تنهاييمو از من نمي دزده...


اي پرنده ي مهاجر، اي پر از شهوت رفتن!، فاصله قد يه دنياست بين دنياي تو و من...
اي پرنده ي مهاجر ، اي پر از شوق پريدن، خستگي يه كوله باره ، روي رخوت تن من...
مثل يك پلنگ زخمي ، پر وحشت نگاهم ... مي ميرم اما هنوزم دنبال يه جون پناهم
وحشت نگاه يه پلنگ زخمي رو تا حالا ديدي؟ من فكر كنم ديدم!



طاقت من طاقت دل ، طاقت سنگ است...غزل پريده رنگ است ، دل ترانه تنگ است
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است ... بيا كه وقت تنگ است ... مرا حوصله تنگ است ، مرا حوصله تنگ است

هر كسي هم نفسم شد، دست آخر قفسم شد ، من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد
اون كه عاشقانه خنديد ، خنده هاي منو دزديد ... پشت پلك مهربوني ، خواب يك توطئه مي ديد



چشم من بيا منو ياري بكن....
و يهو مي بيني كه داري باهاش فرياد مي زني: اون كه رفته ديگه هيچ وقت نمي آآآآآآآآآآآآد ، تا قيامت دل من گريه مي خواااااااد
قصه ي گذشته هاي خوب من، خيلي زود مثل يه خواب تموم شدن...
سرنوشت چشاش كوره نميبينه ، زخم خنجرش مي مونه تو سينه...



اون بالا نشستي گوش كن اي خدا ، چه عذابيه به دنيا اومدن...

Sunday, June 18, 2006

و همچنان جام جهاني

درسته باختيم ولي انصافا جلو پرتقال كم نياوردن و قشنگ بازي كردن. جلوي فيگو ، دكو ، اون لامصب كريستيانو رونالدو و ... بازي كردن جرات مي خواد و انصافا پرتقال به زحمت بازي رو برد. حيف! اين تيم كاملا قابليت اينو داشت كه از گروهش بالا بره.

نمي دونم شما هم به اين مساله دقت كرديد يا نه ولي ترتيب بازي هامون خيلي بد بود . بهتر بود اولين بازي رو با پرتقال مي كرديم و ضعف ها خودشونو نشون مي دادن و همين بازي خوب رو مقابل مكزيك مي كرديم و شانس صعودمون خيلي بالا بود. حالا عوضش اون از بازي با مكزيك اين از پرتقال كه خب واقعا تيم بزرگي بود واسه خودش و بردنش يكم بعيد به نظر مي رسيد و حالا براي بازي با آنگولا هم ديگه انگيزه اي نمونده. مي ترسم اين يكي رو هم ببازيم :(


حالا چهار سال ديگه بايد صبر كنيم و كلي خون دل بخوريم كه حالا بريم جام جهاني يا نريم؟ بعد همچين بازي كن هايي داشته باشيم يا نداشته باشيم قرعه مون چطوري بيافته و...


اميدوارم اين برزيل عزيز دل بابا قهرمان بشه كه حداقل اين كام تلخمون يكم شيرين بشه !

Monday, June 12, 2006

:(

خوب مثل اينكه در مورد بعضي حماقت ها حق با شما بود! البته واقعا اين نتيجه حقمون نبود. گل دوم كه كاملا يه اشتباه فردي احمقانه بود بعدش هم كه ديگه همه چيز بهم ريخت. اصلا حماقت اول اون تاكتيك دفاعي مسخره ي نيمه دوم بود. اونم براي تيمي كه نه دروازبان قابل اعتمادي داره نه دفاع افتخار آميزي.

به هر حال اميد براي صعود كه به كلي از بين رفت ولي اميدوارم دو تا بازي بعدي رو نتيجه قابل قبول تري بگيريم. حيف. حيف. حيف!



پ.ن: ولي راستش من دلم براي برانكو خيلي سوخت. بعد از گل سوم كه نشونش داد صورتش سرخ شده بود و فقط با حالتي عصبي پيشونيش رو مي ماليد. هر چند واقعا تو اين بازي اشتباه كرد ولي بازم دلم براش سوخت! :(

Sunday, June 11, 2006

باشد كه زندگي ما هم دستخوش هيجاني شود!

دو سه روزه كه براي بازي امروز ايران با مكزيك هيجان عجيبي دارم. طوري كه روز جمعه مي گفتم كي مي خواد تا يكشنبه صبر كنه؟! حالا يكشنبه رسيده و من درگير ساعت هام. ديشب كه با بابا داشتيم بحث مي كرديم ميگفت: دلم نمي خواد زمان بازي هاي ايران برسه (بس كه نگران بازي ها بود! ) و دقيقا برعكس من روزشماري مي كردم ( بس كه به اين تيم اميدوارم! )

دلم مي خواد ببريم تا حال شماهايي كه فقط نشستيد و يكسره غر زديد و انتقاد كرديد و آيه ياس خونديد و... جا بياد و بلكه كمي شرمنده بشيد! يا اينكه من با اينهمه اعتقادم به برانكو و خوش بينيم به اين تيم ضايع مي شم و سرمو ميندازم پايين و مي آم اينجا مراتب ندامت و غلط كاريم رو اعلام مي كنم! به شرطي كه اگه اون وري شد شما هم اين كارو بكنيد.

حالا جون من ضد حال نشه ببازيم ها :-s



پ.ن1: در طول روز همه غلطي مي كنم ، همه جور وقتي هم تلف مي كنم ولي فقط روزي 5/4 ساعت! كه مي خوام بشينم فوتبال ببينم عذاب وجدان مي گيرم و استرس و نگراني و دلشوره و دل پيچه و... درنتيجه هر سه تا بازي رو نصفه نيمه مي بينم و هر سه تا هم كوفتم مي شه :(


پ.ن2: امروز به اين فكر كردم كه از اين به بعد روزا بخوابم و شبا درس بخونم! هرچند بدنم ذاتا اصلا شب كار نيست ولي چون شبها كامپيوتر و در نتيجه اينترنت ندارم و همه موجودات هم خواب اند و... فكر كنم موضوع براي دودر كردن درسا و وقت تلف كردن كمتر پيدا بشه. حالا يه چند روزي اين تئوري رو امتحانش مي كنيم ببينيم چي ميشه.

Thursday, June 08, 2006

بيايد با هم دوره كنيم!

دخترك 5 - 6 ساله رو به من گفت: ده صفحه نوشتم حالا مي خوام دوره كنم. بعد از اونجايي كه فكر كرد شايد من ندونم دوره كردن يعني چي توضيح داد: اول بايد دور يه ميز بدويم بعد بخونيم !! و شروع كرد به دوره كردن !!!
دفترش رو گذاشت رو ميز و شروع كرد به دويدن دور ميز و بعد از هر چند دور دويدن مي ايستاد و دفتر رو چند صفحه اي ورق مي زد و اين داستان ادامه داشت!

با خودم فكر كردم با اين فرصت كمي كه باقي مونده و اين پشتكار عجيبي كه من دارم! به نظرم بهتر باشه كه منم به همين روش به دوره كردن بپردازم !

Sunday, June 04, 2006

آخرين شب آرامش!

اين سريال « اولين شب آرامش » گرچه ظاهرا بچه ها خيلي نپسنديده اند و حتي به نظر مي آد بيشتر رو اعصاب ملته ولي با وجود همه اينها به شدت مورد توجه ام قرار گرفته! به نظرم اون ريتم كشدار اكثر سريالهاي ايراني كه تهش نگاه كه مي كني مي بيني هيچي رو ورداشتن 60 قسمت سريال باهاش درست كردن و تحويلت دادن رو نداره. در ضمن اينكه هرچند از دنياي من خيلي فاصله داره ولي نمي دونم.. نمي دونم يه احساس نزديكي عجيبي كردم با موضوع اوليه.

حال نوشين رو قبل عقد درك ميكردم. شايد در بين بينندگان جزو نادر كساني باشم كه بهش حق مي دادم. مي فهميدم اين احساس و اين تلاش يعني چي! تلاشي كه من نكردم!

اون روزاي شوم، اون روزايي كه تا مرز جنون پيش رفتم، اون روزايي كه اميدوارم هيچ كس تجربه شون نكنه... حتي به اين فكر كردم كه طرف رو بكشم! نه نخنديد ، از روي لج اين حرفو نمي زنم. واقعا به اين موضوع فكر كرده بودم. خيلي زياد و خيلي جدي. ساعتها موضوع رو در ذهن بررسي كردم و امكان پذير بودن و نبودنش رو محك زدم و ... آره هم اون موقع به اين موضوع فكر كردم و هم بعدش... حتي همين حالا هم كه عقلم سر جاش اومده! بازم بدم نمي آد كه اين كار رو بكنم و اگه كس ديگه اي يا حادثه اي زحمتش رو بكشه هم كه جدا ازش ممنون مي شم. حتي به اين فكر كرده بودم كه خودشو بدزدم. آره ! تازه اين طرح به نظرم بهتر و جدي تر از اون يكي مي اومد. يعني اگه تو اون روزا ماشين داشتم به اضافه جايي امن و پرت و مناسب كه براي يه مدت شايدم براي هميشه اونجا نگهش دارم قطعا اين كارو مي كردم.( عزيزم يادته بعد ها كه برات گفتم با نگاه عميقي گفتي: كاش دزديده بوديم !)
خب پس ديگه با اين حساب به هم زدن يه عروسي توسط دختر عاشق فيلم به نظرم چندان هم عجيب، غير اخلاقي و دور از انصاف نمي آد...
فقط يه فرقي بود. من فكر كردم. فقط فكر. چرا؟ چون اصولا تو زندگيم جز فكر كردن هيچ كار ديگه اي نمي كنم. همه طرح ها ، برنامه ها، آرمان ها و آرزو ها در حد يه فكر باقي مي مونه. فكر كنم طرف شانس آورده بود كه من مرد عمل نيستم! ولي اون عمل كرد.

به هر حال من ازكليت اين سرياله خوشم اومد. اين موضوع كه فقط بهانه شروع ساير اتفاقات بود.

و بالاخره از همه اينها كه بگذريم اون آهنگ فوق العاده انتهاي سرياله كه هرچند مثل اينكه بازخونيه(من اصلش رو نشنيدم) ولي بسيار زيبا خونده شده. با يه موسيقيه فوق العده دلنشين. انگار خوابيدي روي آب دريا و موجهاي ملايم بالا و پايينت مي كنن. خسته نمي شي از گوش كردنش.

يكدم از خيال من نمي روي اي غزال من...
دگر چه پرسي ز حال من..

نشان تو گه از زمين گاهي ز آسمان جويم
ببين چه بي پروا ره تو مي پويم ، بگو كجايي؟


به دست تو دادم دل پريشانم دگر چه خواهي؟...